اسفند 83 بود.
یه عالمه ساختمون که هر کدوم یه اسم قشنگ داشت، با کلی فشنگ و ترکش تو سینه ش.گردان کمیل، گردان فاطمه الزهرا(س)، گردان عمار، گردان علی بن ابی طالب، محمد رسول الله(ص)،...
یه حسینیه که حتی ستون هاش هم اسم داشت.
یه حوض که شاهد آخرین غسل خیلی از شهدا بود.
یه زمین صبحگاه که شبای عملیات جا کم میومد.
یه آسمون که انگاری انتها نداشت.
مهربون من سلام!
امروز یا بهتر بگم الان یه خبری رو شنیدم که حتما از شنیدنش خوشحال می شی!
آره می دونم! اما نمی دونم چقدر!
خیلی وقته رفتی و چشم های مامان بزرگ و بابا بزرگ به در دوخته شدن!
خیلی وقته رفتی و هنوز همه منتظر اومدنتن!
خیلی وقته رفتی و خیلی ها با آرزوی دیدن تو رفتن!
خیلی وقته رفتی...
دعا
دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا رو سپیدتر بشوم
بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم
که ذره های مرا باد با خودش ببرد
که بی نهایت باشم، مدیدتر بشوم
به جستجوی من و پاره های من نروید
برای گم شده تن، پی کفن نروید