سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مزارشهدا
[ و چون از صفین باز مى‏گشت ، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود : ] اى آرمیدگان خانه‏هاى هراسناک ، و محلتهاى تهى و گورهاى تاریک ، و اى غنودگان در خاک اى بى کسان ، اى تنها خفتگان اى وحشت زدگان شما پیش از ما رفتید و ما بى شماییم و به شما رسندگان . امّا خانه‏ها ، در آنها آرمیدند ، امّا زنان ، به زنى‏شان گزیدند . امّا مالها ، بخش گردیدند . خبر ما جز این نیست ، خبرى که نزد شماست چیست ؟ [ سپس به یاران خود نگریست و فرمود : ] اگر آنان را رخصت مى‏دادند که سخن گویند شما را خبر مى‏دادند که بهترین توشه‏ها پرهیزگارى است . [نهج البلاغه]
>>من و دوستم ( چهارشنبه 86/4/20 :: ساعت 9:22 عصر)

زمان هفته ی اول اسفند 1365، مکان اندیمشک، هفت تپه، گردان مالک اشتر بود و او هم جوانی خوش سیما و خوش قامت! برادر علی اکبر آلوستانی مفرد اعزامی از گرگان، روستای میر محله.


اولین اعزام و حتی اولین عملیاتش هم نبود.


سر به سرش میزاشتم. فکر می کردم خیلی بچه است! وقتی عکس بچه هاش رو از کیفش در آورد، خیلی تعجب کردم! مهدی دو ساله و علی چهار ساله.


بارها در مدتی که پشت خط بودیم می گفت: این عملیات آخر ماست! ما تو این عملیات می ریم کربلا! متوجه منظورش نمی شدم. شایدم زیاد فکر نمی کردم بهش. آخه این حرف آرزوی همه بود!



زمان هفته ی دوم اسفند 1365، مکان شلمچه، از آسمون و زمین آتش می بارید. علی اکبر رو دیدم که تیر خورده بود. توی اون همهمه بهش نرسیدم. وقتی پیداش کردم هوا تاریک شده بود! از صداش شناختمش! سعی کردم محل خونریزی رو با چفیه ام ببندم! ولی خب...


فردا صبح فهمیدیم تو محاصره ی عراقی هاییم.


 

زمان هفته ی سوم اسفند، مکان اردوگاه شماره ی 11 تکریت. باید از تونل وحشت می گذشتیم. حتما می دونیین چیه؟! وقتی اسرا به اردوگاه تازه ای می رفتن حدود 100 متر یا بیشتر، نگهبانها رو به روی هم می ایستادند و تونلی درست می کردند که اسرا باید برای وارد شدن به داخل اردوگاه از اون رد بشن و توی تمام این مسیر مورد حمله این بی... قرار می گرفتند با هر چیزی می زدند. چوب، مشت، لگد، زنجیر، میله گرد...


برای این مسئله هیچ کدوم از زخمی ها هم استثنا نداشتند و ...



زمان هفته ی چهارم اسفند، مکان اردوگاه شماره ی 11،بند 2، آسایشگاه 5. علی اکبر سحر شهید شد! مهدی و علی منتظر بابان! بابا نیومد. جنازه ی پاکش رو توی یک پتو با سیم خاردار پیچیدند و وقتی ماشین از اردوگاه خارج شد هیچکس نفهمید کجا رفت؟!

زمان هفته ی دوم آبان 1385، مکان؟؟ نمی دونم! تو کجایی؟ من کجام؟! مواظب باش راه رو گم نکنیم! بیاین به هم کمک کنیم برای رسیدن به جایی که اونا رسیدن! شما رو نمی دونم اما من واقعا به کمک نیاز دارم.

پی نوشت:


  1. در اردوگاه شماره ی 11 تکریت حدود 1500 ایرانی اسیر بودند که اکثرا در عملیات کربلای 4 و 5 به اسارت در آمده بودند و این اردوگاه از نظر صلیب سرخ پنهان بود و همگی در این اردوگاه مفقودالاثر بودند.
  2. علی اکبر عزیز سال 1379 به وطن بازگشت و در مزار شهدای روستای میر محله به یاد سپرده شد.
  3. تولد:اولین روز تابستان سال1341- شهادت: 22اسفند سال1365
  4. راستی خانمش هم دختر عموشه و علی و مهدی هم کلی  آقا شدن!!!
  5. مطالب اردوگاه به نقل از آزاده  ی عزیز ابوطالب ناهیدی ست.

این مطلب رو از آرشیو انتخاب کردم! التماس دعا و یا حق


  نوشته های دیگران ()
>>من و دوستم ( دوشنبه 85/8/22 :: ساعت 10:11 عصر)

امروز من بودم و خاطرات مجید.

 "عالم عجیب" شاید اغراق باشه برای من! اما جذابیتش مطمئنا حقیقت داره!

مادر مجید می گفت: تازگی ها اونو واضح نمی بینم. مجید رو توی خواب میبینم اما واضح نیست. یکبار تو خواب دیدمش که توی کربلا توی یک نهر آب ایستاده. مجید ساکن اونجاست ، من و خواهرشم برای دیدنش رفتیم اونجا! اما مجید من یک پسر 10 ساله است...

مادر...

  نوشته های دیگران ()
>>من و دوستم ( دوشنبه 85/8/22 :: ساعت 10:11 عصر)

آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!

به هیچکدومتون عید رو تبریک نمی گم.

می دونم حس و حالتونو!

التماس دعا


  نوشته های دیگران ()
>>من و دوستم ( دوشنبه 85/8/22 :: ساعت 10:11 عصر)

خون... سرفه ی خشک... درد... بیمارستان...

آیینه ای از نبرد... بیمارستان...

پیچید صدای ضجه ی شیرزنی!

یک خط کشیده!... مرد... بیمارستان...

 

انشام دوباره بیست، بابای گلم!

موضوع "کسی که نیست" بابای گلم!

دیشب زن همسایه به من گفت " یتیم"

معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!

 

با ما کمی از بهار خون حرف بزن

از غیرت شهر واژگون حرف بزن

وقتی پدرم شهید شد مجنون بود

آقای معلم از جنون حرف بزن!

 

گفتی که پس از سجود بر می گردی

وقتی که صلاح بود برمی گردی

در نامه نوشتی که دلت تنگ شده

تا فکر کنم که زود برمی گردی!

 

لبخند و جنون و استخوان و چمدان

باران دو چشم منتظر در باران

در دفتر مشق خویش کودک می سوخت!

بابا آمد... نه آب آورد نه نان!

 

دفتر.. خودکار... شوق انشایی سبز

جغرافی زندگی... جهت هایی سبز

ناگاه صدای توپ... بازی! نه... ! جنگ

خون ریخت به دستان الفبایی سبز!

 

 

تا اول و آخر سفر باختن است

در بازی عشق، برد در باختن است

از پیکر بی سرم تعجب نکنید

سرباز شدن برای سرباختن است

 

هر چند زمانه با دل ما بد کرد

چون کوه همیشه صبر می باید کرد

امروز اگر چه سرخ  باید باشیم

باران گلوله سبزمان خواهد کرد!

 

 

یوسف رستمی

 


  نوشته های دیگران ()
>>من و دوستم ( دوشنبه 85/8/22 :: ساعت 10:11 عصر)

آی دعا کنای شب قدر. دستتون درد نکنه. خودمونیما! کدومتون اینقدر مستجاب الدعوه این؟

آی اونایی که واسه من دعا کردین! نه! نه! واسه همه دعا کردین!

آی اونایی که قبل از هر دعایی یه عبارت گذاشتین " همه ی جوونا" یا " مومنین و مومنات" یا "بر و بچ"

آقا ما شرمنده اگه دعامون نگرفت و اتفاقی ؟؟؟؟ نیفتاد!

واسه ما که افتاد.

یادم باشه واسه التماس کردن همیشه بیام سراغ شما!!

 

 


  نوشته های دیگران ()
   1   2      >
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 14
بازدید دیروز:  11
مجموع بازدیدها:  169639
منوها
» درباره خودم «


مزارشهدا
مدیر وبلاگ : من و دوستم[43]
نویسندگان وبلاگ :
شهید گمنام
شهید گمنام (@)[6]


سلام. من یکی دیگه ام! و دوستم رو خداییش خودم هم اسمشو نمی دونم. مگه چیه؟ تا حالا نشده اسم یکی از دوستاتو ندونی؟ من و دوستم هر پنجشنبه با هم قرار داریم. مزارشهدای گمنام. من عوض شده! هر کی می خواد بیشتر از این بدونه، یه سر به شناسنامه بزنه! یا حق

» آرشیو مطالب «

روزهای آغاز
دربست تا بهشت
دوکوهه السلام...
تابوت دلم
یه نامه ی خصوصی
هانی
شهید عید قربان
مامان من اومدم
مهمونی امام حسین
جغرافیای بی رنگی، هلاء
عزاداری من
آقا بهرام و شهید کشوری
من و دوستم
دوقلوها
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

** طرح ولایتی ها**
کلرجی من
جامانده
انا مجنون الحسین
یگان م.ن.ف آقا سید علی دامت برکاته
یه امل مدرنیسم نشده
آبدارخانه
عبدالفاطمه
مبادا روی لاله پا گذاریم
به یاد او
ترنه
مقالات کامپیوتری آقا جواد
لطایف کلام الله
برای آخرت
سفره ی اذون
خاطرات باور نکردنی یک حاج آقا
من او
یادداشت های فرزند زمین
نجوای شبانه
پیک سحری
نق نقو
عشقولانه
مثل خدا
با سید علی تا فتح قدس و مکه
سوزن بان
شقایق سبز
هیئت حضرت ابالفضل لاهیجان
همت و دیگر هیچ
شهدا شمع محفل بشریت اند
گل نرگس
سایت یا مهدی
بهاییت و سیاست
دنیای سه خواهر
لیله القدر
سیاست
سلام آقا
خانه ی اسلام
بندیر
پایگاه بسیج کتابدار
طلبگی و دنیای عشق
یاران ناب
اسوه ی حسنه
ظهور عشق
بی یار
دختر مردی به رنگ پرتقال
رها جون
آلاله ها
پاسداران
وبلاگ علی آقا
وبلاگ آقا مرتضی (خانه ی اطلاعات)
دکتر
یه همقطار- پرواز بی انتها
یه همقطار- پرواز در ملکوت
یه همقطار- آقا مظاهر
یه همقطار- صالحه جون
ساقی میکده
ولایت عشق
بازی بزرگان
سایت محمد رضا آقابیگی
مذهبی
هوادارن پارسی بلاگ
شهید سید محمد شریفی
روزی تو خواهی آمد
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
ترفندهای کامپیوتری و ویروس و کد جاوا
بچه دانشجو ! (معروف به موجی جون !)
پاک دیده
السلام علیک یا صاحب الزمان
کلبه احزان
حجاب
حرفای خودمونی من
گل نرگس مهدی فاطمه(س)

» لوگوی دوستان «







» آهنگ وبلاگ «


» وضعیت من در یاهو «

یــــاهـو