مهربون من سلام!
امروز یا بهتر بگم الان یه خبری رو شنیدم که حتما از شنیدنش خوشحال می شی!
آره می دونم! اما نمی دونم چقدر!
خیلی وقته رفتی و چشم های مامان بزرگ و بابا بزرگ به در دوخته شدن!
خیلی وقته رفتی و هنوز همه منتظر اومدنتن!
خیلی وقته رفتی و خیلی ها با آرزوی دیدن تو رفتن!
خیلی وقته رفتی...
اونقدر که اگه عکسات نبودن منم چهره تو فراموش کرده بودم.
سالهاست با آرزوی دیدن تو چشمامو می بندم که بیای و بگی بر می گردی.
سالهاست که میرم سر قبر صمیمی ترین دوستت تا به بی معرفت ترین دوستش سلام برسونم.
سالهاست که سر قبر هر شهید گمنامی که می شینم می گم تویی!
سالهاست...
مهربون بی معرفت من... بابابزرگ رفت .اومدی اما جز اون هیچ کس تو رو ندید. و با هم رفتین...
نمی دونم چطور عقده مو وا کنم...
نمی دونی چقدر خودمو کنترل می کنم وقتی میام پیش عباس گلایه تو کنم؟! نمی دونی!
بگذریم... نیومده بودم درد دلامو، گله هامو ، شکوه هامو تازه کنم و برم.
اومده بودم بگم صدام محکوم شد به اعدام...
همین...
کاش می دونستم تو و دوستات امشب کجایین و چکار می کنین؟؟؟!!!
دایی جون من هنوز منتظرتم تا شاید یه شب پا بزاری تو خواب من! آروم بیا تا بیدار نشم. تا برای همیشه بخوابم...
منتظرم...