امروز من بودم و خاطرات مجید.
"عالم عجیب" شاید اغراق باشه برای من! اما جذابیتش مطمئنا حقیقت داره!
مادر مجید می گفت: تازگی ها اونو واضح نمی بینم. مجید رو توی خواب میبینم اما واضح نیست. یکبار تو خواب دیدمش که توی کربلا توی یک نهر آب ایستاده. مجید ساکن اونجاست ، من و خواهرشم برای دیدنش رفتیم اونجا! اما مجید من یک پسر 10 ساله است...
مادر این را که گفت، تنها بغض نکرد! اشکها هم می غلتیدند بر گونه هایش! پدر آرامش کرد!
آری مجید من! نگران نباش! اگر تو نیستی تا مونس تنهایی مادر شوی، پدر هست! اونمی گذارد مادر غصه بخورد! به او حق بده مجید! او دیگر جوان نوزده ساله اش که بدرقه کرد تا خدا، را نمی بیند! او کودک ده ساله ای را می بیند که حتی واضح نیست!
بغض می کند! اشک می ریزد! گریه می کند! آرام می شود! لبخند می زند و این است راز صبر!
مادر مجید میگفت: روز تشییع جنازه آخرین نامه ای رو که براش فرستاده بودیم برگشت خورد، روی اون نوشته شده بود: گیرنده در دسترس نیست!
و تو در دسترس نبودی! نامه ات و جنازه ات با هم رسیدند و هر دو مهر برگشت داشتند؛ تو به آنچه از آن آمدی و او به آنجا که از آن آمد!
سکوت نشانه ی پروازت بود و ترکش ها مهر تائید! تورفتی مجید! و محله هنوز در حسرت لبخندی دیگر از توست!
درباره ی شهید:
مجید سودمند ساروی- محل تولد: گرگان- تاریخ تولد: 20/4/1346- تاریخ اعزام به جبهه: آبان1365- تاریخ شهادت: دیماه 1365- محل شهادت: شلمچه، عملیات کربلای پنج
آقا مجید ما تو گلزار شهدای امامزاده عبدالله گرگانه! اومدی گرگان، بسم الله!
التماس دعا