فامیلیش عجیب بود. میخواست مطمئن شه که اشتباه ننوشته.گفت: شهیدی به اسم قره داغلی داریم؟ جواب سئوالشو خانم بادلی داد: آره، و رفت تو فکر؛ چند دقیقه بعد اومد پیشم: خانم یوسفی اینو بخون:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
عصمت خوبم، عزیز دلم سلام بر تو! سلام بر اشکهایت، سلام بر غمهایت، سلام بر هق هق گریه هایت، سلام بر دل شکسته ات، سلام بر چشم های گریانت، سلام بر عشق و محبتی که برایم داشتی، سلام بر مهربانی هایت و سلام بر تمام خوبی هایی که برایم داشتی، عصمت جان در حالی این کلمات را برایت می نویسم که نمی دانم در این عملیاتی که در پیش داریم چه سرنوشتی برایم رقم زده شده است. عزیز دلم عصمت جان در چند سال زندگی مشترکمان خیلی به من محبت داشتی، هر چند من نتوانستم حقوقی را که بر من داشتی ادا نمایم و جواب محبت های تو را آنگونه که در خور وجودت می باشد، بدهم و هر چند گاه تو را اذیت نمودم و انتظار دارم از وجود عزیزت که مرا مورد عفو وبخشش قرار دهی تا آسوده در زیر خاک های سرد و نمناک انتظار قیامت کبری را بکشم تا ببینم در آنجا در کدامین گروه خواهم بود.
عشق من! هنگام نوشتن این سطور زندگیمان را از اولین دیدارمان تا لحظه ی وداع، مرور نمودم و تمام شادی ها و غم هایمان را مرور کردم. تمام شیرینی های اوقاتمان را به یاد آوردم.
همسر خوب من! من مهریه ات را به تو بدهکارم و آنقدر از زندگی ندارم که به عنوان مهریه آن را برداری. از تو تقاضا دارم آنقدری را که دارم به عنوان مهریه ی خود قبول کن و باقی مانده از مهرت را بر من ببخشای تا هنگام قیامت از تو شرمنده نباشم. عصمت جان از مهدی و محبوبه خوب نگهداری کن و آنها را با آداب مسلمانی تربیت کن و آنها را افرادی مومن برای قرآن و اسلام تربیت کن. می دانم که مدتی مهدی و محبوبه از تو سراغ مرا خواهند گرفت ولی بدان که این بهانه گیری ها حتی یکسال هم طول نخواهد کشید و به علت خردسالی مرا فراموش خواهند کرد.
هرچند آرزویم این است که خداوند قبل از اینکه چهلم مرا برگزار کنید آنها را نیز به من ملحق کند، زیرا بودن آنها برایت مشکلاتی پیش خواهد آورد. از خداوند می خواهم که هر چه زودتر مرا از دلت بیرون ببرد تا تو باقی عمرت را آسوده باشی و بدان که هر که از دیده رود از دل برود!از این حرفم ناراحت شدی ولی بعدا خواهی دانست که جز این نیست...
عصمت جان اگر بچه ها زنده ماندند و بزرگ شدند، به آنها بگو که بابا رفت به جنگ سیاهی، به جنگ شب تا با خون خود شب را به سپیدی تبدیل کند و از میان سپیدی نور را نمایان گرداند تا در روشنایی آن کسی فریب شیطان را نخورد و از ظلمات سر در نیاورد. به آنها بگو که بابا به ندای قرآن که مسلمین را به جهاد در راه خدا دعوت می کند لبیک گفت تا با نثار خون خود دنباله رو آقا امام حسین علیه السلام شود. و به آنها که می گویند اگر به جبهه نمی رفت کشته نمی شد ، بگو که این تقدیر خداوندی چنین بود اگر در خانه و در رختخواب هم بود دفتر زندگانیش بسته می شد و این مطلب به زودی بر شما آشکار خواهد شد که همه در ید قدرت خداوند عزیز هستیم و هیچ روزنه ی فراری از قضای الهی نیست و همه دیر یا زود اسیر گور خواهیم شد، خوشبخت کسی که هنگام مردن خندان بمیرد و خندان سر از گور بیرون بیاورد.
عزیزم به خاطر داشته باش که این دنیا بوته ی آزمایش الهی ست، مبادا غم ها و افسردگی ها باعث آن شود که دچار کفر و عصیان شوی، همیشه و در همه حال شاکر خداوند باش، اگر شوهرت را از تو گرفت شکر خدای را بگو و اگر روز دیگر دو فرزندت را هم از تو گرفت باز هم شکر خدا را به جا آور، زیرا همه امانت خداییم و باید به او عودت داده شویم.
آری عزیزم! دو زوج، دو یار، دو یاور، دو همراز باید روزی از هم جدا شوند و این روز روز جدایی ما می باشد. عزیزم جدا از تو می خواهم که زندگی را برخود سخت نگیری و به فکر خود باشی تا خداوند گشایشی در کارهایت بکند و تو را با غم هایت بیگانه گرداند و شادی را به وجودت باز گرداند. عصمت خوبم از تو تقاضا دارم که برایم قرآن بخوانی و بس.
اگر خداوند مرا در گروه رستگاران قرار داد و مرا اذن شفاعت داد، تو عزیزم را شفاعت خواهم نمود و از خداوند عزیز می خواهم که ما را در حیات باقی با هم و در کنار هم قرار دهد تا در آنجا فارغ از هرگونه غمی شادمانه در کنار هم و دست در دست هم زندگی نمائیم. در پایان از خداوند برای همه ی شما عزیزانم آرزوی سعادت و سلامتی دارم. امیدوارم که خداوند صبر و تحمل و بردباری عنایت فرماید.
عزیز دلم بیشتر از آنچه که فکر می کردی تو را دوست داشتم و عاشق تو بودم. خدا یار و نگهدارت باشد عزیزم. خدا حافظ تو باشد همسر خوب و نازنینم.
قربانت: شوهرت؛ عبدالحسین قره داغلی
گرفتی چی می خوام بگم؟؟؟؟ پس دوباره بخون!
التماس یه عالم دعا