چند روز پیش جایزه ی نشریه ی امتداد به دستم رسید! امروز برای اولین بار تونستم برم سر کتاب و بخونمش!! اسم کتاب یا به عبارتی ویژه نامه ی راهیان نور، جغرافیای بی رنگی بود! طراحی جلدش هم برام حذابیت داشت! دلم نیومد شما رو بی نصیب بزارم! انتخاب مطلب از توش خیلی سخت بود! به خاطرات زنان خرمشهر رسیدم که برعکس بقیه ی خاطرات، اسم نویسنده ی خاطره ذکر نشده بود! خلاصه منو بدجور ریخت به هم!!! بی معرفتیه از کتابم استفاده نکنین:
*********
دکتر گفت: فوری ببریدش اتاق عمل! اورژانسیه.
طفلک بچه! یه دستش شیشه ی شیر بود و یک دستش پفک. ترکش نصف صورتش رو برده بود.
از اتاق عمل آمدم بیرون. مادرش گفت: خواهر، عمل تمام شد؟ با اشاره ی سر گفتم:نه!!!
گفت: چقدر طول کشید؟ خدا رو شکر شیرش داده بودم. و الا زیر عمل ضعف می کرد.
دو زانو نشستم کنارش. شک کرد. گفت: عمل...تمام...شد.....
گرفتمش توی بغل و دو نفری زار زدیم!!
*********
صبح بعد از رفتن شوهرش، گفت: بچه ها! امروز محمود یه جور دیگه خداحافظی کرد.
گفتم: بد به دلت راه نده. ان شالله امشب صحیح و سالم بر می گرده.
با تردید گفت: خدا کنه!!!
بهش گفتم: راستی اگه شوهرت شهید بشه چکار می کنی؟
گفت: دو رکعت نماز می خوانم!! آرام نالیدم؛ پس پاشو این کارو بکن!!
ساکت بود. همین طور نگاهم می کرد.بعد بلند شد، اما نتوانست سر پا بایستد. نشست و خودش را تا آشپزخانه کشید که وضو بگیرد.
التماس یه عالم دعا