امروز دلم خیلی گرفته بود. یه دنیا حرف داشتم.
حساب کتاب می کردم که می رسم همه ی حرفامو بهش بگم یا نه!!! حتی نمی دونستم از کجا شروع کنم.
وقتی امروز مثل هر غروب پنجشنبه رفتم پیشش...
هیچ حرفی به زبونم نیومد...با اینکه فقط و فقط من بودم و خودش!!
حتما برای شما هم پیش اومده
یاد اون شعری افتادم که همیشه می خوندم:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
تنها چیزی که تونستم بخونم زیارت آل یاسین بود.دلیلشو نمی دونم. یادته همیشه زیارت عاشورا می خوندم!! نمی دونم چرا آل یاسین!!
می دونم و باور دارم که تو خواستی. خوشحالم!! خوشحالم که تو رو دارم!!
التماس یه عالم دعا