ميخواهم از تو بنويسم اما نيرويى دستم را از حركت باز ميدارد و به من ميگويد ننويس كه انگشتانت شهامت نوشتن نام او را ندارند.
ميخواهم تو را توصيف كنم اما ندايى از درون به من ميگويد كه لايق وصف تو نيستم.
ميخواهم از تو بگويم اما بغض گلويم را ميفشارد و به من ميفهماند كه زبان عاجز از گفتن نام اوست.
شهيد چه بنامم تو را، در حالى كه زبان قاصر از گفتن نامت و كلمات عاجز از نوشتن وصفت هستند.
تو كيستى كه نگاهت: رمز عشق، كلامت: بوى عشق و چهرهات: مالامال از عشق گرديده است.
تو كيستى كه گلهاى عالم از بوى شقايق گونهات مست، باغها در برابر سبزى نامت بىرنگ، و دنيا در برابر شكوه وجودت هيچ شده است.
تو كيستى؟ آيا همان آينه محدبى، آنگاه كه تصوير ظلم ما را در پشت شبكيه چشم خويش تار و مبهوت ميكنى و آيا آينه مقعرى، آن هنگام كه تصوير حقيقت را در جادههاى طولانى عشق خويش منعكس مىسازى؟
تو كيستى؟ كه مرا در كوچه پس كوچههاى عشق سرگردان ساختهاى و من به اميد وصال تو سر از پا نمىشناسم.
اى شقايق هميشه عاشق، بيا و بار دگر عشق را برايم هجى كن.
اى خوب، بيا و برايم از كربلا بگو، از نينوا، از عشق حسين (ع)، از شهامت عباس (ع)، و از صبورى زينب.
برايم بگو: حسين (ع) كيست كه وقتى بعد از چهارده قرن نام او برده ميشود، مرواريد اشك از گونههاى مادرم سرازير شده و در مصيبت بابالحوائج ابوالفضلالعباس (ع) دريا دريا ميگريد و بگو كه زينب كيست كه هماره از صبورى او، از عشقش به حسين (ع) سخن گفتهاند و مادرم نيز چه زيبا قصههاى مظلوميتش را برايم شرح مىداد.
بگو كربلاى جبهههاى ايران با كربلاى حسين عليهالسلام چه فرقى داشت؟
مگر نه اين است كه هر دو قتلگاه بهترين و باوفاترين ياران على (ع) بودند؟
مگر نه اين است كه در هر دو جبهه بيرق عشق شد با نام حسين (ع) ؟
نازنينم! برايم از خود و از همرزمانت بگو. بگو كه شبهاى عمليات، شبهاى عشق بود و ندبه.
اى خوب! نامت را بر گلبرگ حريرگون شقايق دشت عاطفه نوشتم اما او نيز تاب نياورد و پژمرد.
و از تو مىخواهم هرگز مپندارى كه من از شما دورم، من به مرز عشق، عاشقانه رسيدهام اما تو بيا و مرا به وادى عشق رهنمون ساز و از خدا بخواه كه لياقت اين ديدار را نصيبم سازد، زيرا فردا براى تردد بسيار دير است.
دل از غمت اى داد كه آرام ندارد صد شعله به جان دارد و فرجام ندارد
هر لحظه به هر جانب اين دشت بتازد فرياد كه اين واحه سرانجام ندارد