انگار نه انگار که وسط شهر بود. کوچه های باریک و تو در توی سبزه مشهد و امامزاده نور، ساعتی ما را دور خود چرخاند تا بالاخره پیدایش کردیم! خانه ای کوچک که مرا یاد روستاهای اطراف بیرجند انداخت. خانه عطر روستا می داد.خانه ی دو سید بزرگوار که کوچک بود و ساده و البته چه سخت برای یک پیرزن و پیرمرد تنها!!! که تنها دلخوشیشان عکس چسبیده به ساعت دیواری بود. عکس سید حبیب. عکسی که هنگام غذا خوردن، دعوت می شود به پای سفره! عکسی که تنها مونس مادر و پدر پیر خود می باشد.
زهرا سادات برایمان می گوید:
یه شب خواب دیدم! کنار مصلی چند ماشین بزرگ نظامی ایستاده بود و تعداد زیادی سرباز سوار اونها شدند! خوب که نگاه کردم سید حبیب رو هم بینشون دیدم! اومد پیشم! فکر کردم دارن اعزام می شن به جبهه! اما گفت: داریم میریم کربلا! اسم کربلا روکه آورد نتونستم طاقت بیارم! خیلی اصرار کردم که منو هم همراه خودشون ببرن! هرچی اصرار کردم قبول نکرد! گفت: مادر ببین هیچکس مادرش همراش نیست! بالاخره راضی شدم! پرسیدم حالا چرا دارین می رین کربلا؟ گفت:
مادر! مگه ندیدی خونمونو خراب کردن؟ چند روزی مهمون امام حسینیم! تا خونمون درست بشه و برگردیم!!
رفتم امامزاده، گلزار شهدا رو خراب کرده بودن تا دوباره به صورت منظم و یک دست بسازنش!!
یاالله
یاالله
یالله
التماس دعا
پی نوشت:
· سبزه مشهد یه محله ی قدیمی تو گرگانه!
· حدود یکسال پیش گلزار شهدای امامزاده عبدالله رو مرتب کردن! و به خاطر همین یه مدت گلزار به هم ریخته بود. راستی هنوز دارن سقفشو نصب می کنن! به نظرتون برگشتن؟؟؟