سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مزارشهدا
پارسایى زیور درویشى است ، و سپاس زیور توانگرى . [نهج البلاغه]
>>شهید گمنام ( سه شنبه 86/6/13 :: ساعت 5:3 عصر)

نامه شهید حاج عباس ورامینی به  فرزند خردسالش میثم

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را زیر سایه خود حفظ نماید و خود او نگهدار تو باشد.

آره میثم جان!

بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین(ع) را با تمام گوشت و پوستش حس کند.

بابا رفت تا شاید بوی خون حسین(ع) به مشامش برسد.

بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین(ع) بوسه بزند .

بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را بر روی تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز بکند .

بابا رفت تا شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همه چیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من. تنها چیزی که باقی می ماند و قابل اتکاء است خداست.

میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلوت نباشه اما هیچ عیبی نداره خدای بابا که تو را دوست داره که هست پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکر کن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت.

شهید عباس ورامینی  

خداحافظ

14/2/1361- ورامینی


  نوشته های دیگران ()
>>من و دوستم ( دوشنبه 86/5/15 :: ساعت 9:20 عصر)


قرار نبود من و دوستم به روز کنیم! یک پست نوشت و گفت من عازم سفرم! پست بعدی با تو!!!
و من ماندم و تردید! از چه بنویسم و از که!
قلمم نرفت که بنویسد از مزار شهدا! یادم آمد کتاب خدا خانه دارد! بارها خوانده امش! اما تا باز حرف سفر می شود آن هم خانه ی خدا!
 رفتم  سراغ نوشته های فاطمه شهیدی! دوست دارمش! نوشته هایش هواییم می کند!

فصل اول: خداحافظی
گوشی را می گذارم به همه ی تلفن هایی که از صبح تا حالا کرده ام فکر می کنم، هرکسی یک جایی را گفته که آنجا یادش بیفتم. پای کوه صفا، منی، مروه، عرفات...
هرکدام این آدمها احتمالا همین جایی که سفارشش را به من کرده اند سیمشان وصل شده و خدا در آن نقطه عنایتش را بر سرشان باریده...
ناگهان همانجا پای تلفن به لرزه می افتم: سال آینده وقتی دوستی زنگ می زند تا بگوید خداحافظ؟ آیا لحظه ای جایی خواهد بود؟ آیا نقطه ی بارشی برای من هم هست؟
فصل دوم: میقات
اینجا میقات است. منزل بال بال زدن کبوتر پیش ار پرواز.
ما از آن دورها آمده ایم. ما به دنیای رنگ ها عادت داریم، از این بی رنگی، از این همرنگی گیج شده ایم...
اینجا نقطه ی صفر پروانه شدن است. برگهای توت ما را فریب دادند و  ما همه ی این سالها پیله تنیدیم... وای اگر فصل پروانه شدن نرسد. وای اگر پیله ها ما را خفه کنند. وای اگر تا ابد کرم بمانیم!
اینجا نقطه ی صفر پروانه شدن است. کسی از بیرون کمک می کند تا تو رها شوی. نه فقط از لباسهایت. از اسارتهایت. از بندها و زنجیرهایت. شادی پوست انداختن در این بهار تو را مست می کند. پروانه کجا بودی؟ چه دیر آمدی؟ تو از اول قرار بود فقط دور این بام و در بگردی.
فصل سوم:لبیک
چطور قرار است بگویم "بله" وقتی در تمام عمرم بر هیچ تصمیمی استوار نمانده ام؟
شاید کل ماجرا همین است. همین گفتن و بار بر دوش گرفتن، تاب آوردن، شکستن و دوباره برخاستن. دوباره" امانت"! اگر همه ی ماجرا همین است، پس تسلیم!


فصل چهارم: پیش از طواف
من با چرخیدن خیلی آشنایم. همه ی عمر را چرخیده ام. دور آدمها! دور اشیا! دور هر کس و ناکسی! دور خودم! دور خودم! ولی با این یکی اصلا آشنا نیستم. دور تو هیچ وقت نگشته ام. اینطور ناگهانی و بی مقدمه: چطور در همین چند لحظه مهلت، این روح دور دور را بیاورم نزدیک و بگذارمش در مدار؟
این کاسه ی کوچک و حقیر قابلیت من، اندازه ی چند قطره باران بیشتر جا ندارد. چه فرقی می کند زیر آبشار ایستاده باشم یا در مسیر جویباری باریک؟ با این ظرف تنگ و حقیر، هر جا بروم آسمان همین رنگ است. سهم من از بارش های عظیم، آبشارهای بزرگ، فقط حسرت خواهد بود. این چه توقعی ست که از من داری؟...
کجایند دستهای تو؟ این قابلیت، این ظرف حقیر انگشتانه ای را از من بگیر. مرا به وسعت مهمان کن.
کجاست کسی که کوری را در این مدار بچرخاند؟
کجاست پسر رکن و مقام؟
کجاست پسر صفا و مروه؟
کجاست مرد بزرگ؟ شاید دستهایش را برایمان کاسه کند و ظرفی بسازد تا زیر باران بگیریم.


ان شاالله... عصاره ی کتاب بود... تقدیم به شهید گمنام! که حتما دعایمان خواهد کرد...
یا حق و التماس دعا

  نوشته های دیگران ()
>>شهید گمنام ( یکشنبه 86/4/31 :: ساعت 11:43 صبح)

عملیات شروع شده بود. باید کلی تو آب شنا می کردیم تا به عراقیها می رسیدیم. آب خیلی سرد بود. سرمای آب اونقدر به پام فشار آورده بود که رگهاش گرفته بود. پاهام مثل چوب، خشک شده بودن. از شدت درد داشتم بی حال می شدم. تو اینطور مواقع باید به پشت می خوابیدیم و پاهامون رو آروم تکون می دادیم تا دوباره به حالت اولش برگرده؛ ولی دیگه نزدیک عراقیها شده بودیم و هیچ کاری نمی تونستم بکنم. از یه طرف هم ترس داشتم که نکنه درد پام باعث بشه که صِدام در بیاد و به عملیات لطمه بخوره. دستم رو لای دندونهام گذاشته بودم و به فرمانده مون فهموندم که مشکلم چیه. اونم با نگاهش داشت بهم می فهموند که اینطور مواقع چی کار باید بکنیم. قرار گذاشته بودیم اگه کسی براش مشکلی پیش اومد و نتونست به عقب برگرده، بخاطر اینکه عملیات لو نره، خودش بره زیر آب و بعدش هم .........

 مزار شهداء

آروم سَرَم رو بردم تو آب و تو دلم گفتم : "یازهراء(س)"

دهنم رو که باز کردم تا آب تو دهنم بره، اتفاق عجیبی افتاد. پاهام دوباره گرم شده بود و راحت تکون می خورد. انگار نه انگار که تو اون آب سرد بودم.

دوباره پا زدم و اومدم روی آب ....


نقل از غواصان لشگر 14 امام حسین(ع)


شادی روح
شهدای گمنام صلوات

 


  نوشته های دیگران ()
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 4
بازدید دیروز:  11
مجموع بازدیدها:  169629
منوها
» درباره خودم «


مزارشهدا
مدیر وبلاگ : من و دوستم[43]
نویسندگان وبلاگ :
شهید گمنام
شهید گمنام (@)[6]


سلام. من یکی دیگه ام! و دوستم رو خداییش خودم هم اسمشو نمی دونم. مگه چیه؟ تا حالا نشده اسم یکی از دوستاتو ندونی؟ من و دوستم هر پنجشنبه با هم قرار داریم. مزارشهدای گمنام. من عوض شده! هر کی می خواد بیشتر از این بدونه، یه سر به شناسنامه بزنه! یا حق

» آرشیو مطالب «

روزهای آغاز
دربست تا بهشت
دوکوهه السلام...
تابوت دلم
یه نامه ی خصوصی
هانی
شهید عید قربان
مامان من اومدم
مهمونی امام حسین
جغرافیای بی رنگی، هلاء
عزاداری من
آقا بهرام و شهید کشوری
من و دوستم
دوقلوها
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

** طرح ولایتی ها**
کلرجی من
جامانده
انا مجنون الحسین
یگان م.ن.ف آقا سید علی دامت برکاته
یه امل مدرنیسم نشده
آبدارخانه
عبدالفاطمه
مبادا روی لاله پا گذاریم
به یاد او
ترنه
مقالات کامپیوتری آقا جواد
لطایف کلام الله
برای آخرت
سفره ی اذون
خاطرات باور نکردنی یک حاج آقا
من او
یادداشت های فرزند زمین
نجوای شبانه
پیک سحری
نق نقو
عشقولانه
مثل خدا
با سید علی تا فتح قدس و مکه
سوزن بان
شقایق سبز
هیئت حضرت ابالفضل لاهیجان
همت و دیگر هیچ
شهدا شمع محفل بشریت اند
گل نرگس
سایت یا مهدی
بهاییت و سیاست
دنیای سه خواهر
لیله القدر
سیاست
سلام آقا
خانه ی اسلام
بندیر
پایگاه بسیج کتابدار
طلبگی و دنیای عشق
یاران ناب
اسوه ی حسنه
ظهور عشق
بی یار
دختر مردی به رنگ پرتقال
رها جون
آلاله ها
پاسداران
وبلاگ علی آقا
وبلاگ آقا مرتضی (خانه ی اطلاعات)
دکتر
یه همقطار- پرواز بی انتها
یه همقطار- پرواز در ملکوت
یه همقطار- آقا مظاهر
یه همقطار- صالحه جون
ساقی میکده
ولایت عشق
بازی بزرگان
سایت محمد رضا آقابیگی
مذهبی
هوادارن پارسی بلاگ
شهید سید محمد شریفی
روزی تو خواهی آمد
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
ترفندهای کامپیوتری و ویروس و کد جاوا
بچه دانشجو ! (معروف به موجی جون !)
پاک دیده
السلام علیک یا صاحب الزمان
کلبه احزان
حجاب
حرفای خودمونی من
گل نرگس مهدی فاطمه(س)

» لوگوی دوستان «







» آهنگ وبلاگ «


» وضعیت من در یاهو «

یــــاهـو